رو سوی میدان رفتی و جان بردی از تن من
دیگر تک و تنها شدم بین سپاه دشمن
آهسته تر حبیبم،بنگر که من غریبم، من بی کسم در بین لشکر
لب تشنه رفتی سوی میدان آمدی دوباره
لب تشنه تر گردیدی و می سوزی ای ستاره
با آن زبان سوزان ، آتش زدی تو بر جان، گردیده ای لب تشنه پرپر